همه جوره ....
 
لینکستان
 
درباره ما


مهران
با سلام خدمت همه ي بازديدگننده هاي خشگل و خوشمزه! من اين وبلاگ رو در تاريخ 1390/11/08 ايجا د كردم و هدفم جمع آوري جديدترين مطالب انتشار شده در اينترنت هستش.از جمله عكس ، خبر ، داستان ، موزيك ، جك و اسمس و ..... در واقع اين وبلاگ يه وبلاگ تفريحيه و اميدوارم از بودن در اين وبلاگ لذت كافي رو ببريد. هميشه شاداب باشيد و خشگل و از همه مهمتر خوشمزه. با تشكر،مدير وبلاگ ، مهران.
ایمیل : ReMe_love@ymail.com



 

مجيدي از دنياي فوتبال خداحافظي کرد


مهاجم تيم فوتبال استقلال امروز در ديدار مقابل مس کرمان از دنياي فوتبال خداحافظي کرد.


 

فرهاد مجيدي کاپيتان استقلال بعد از سا‌ل ها حضور در اين تيم امروز از دنياي فوتبال خداحافظي کرد.

وي پس از تعويض در بازي مقابل مس کرمان با بوسه بر چهار گوشه زمين از فوتبال خداحافظي کرد.

شماره هفت استقلال سابقه قهرماني و موفقيت هاي زيادي با اين تيم دارد که کاملا غير منتظره تصميم به بازنشستگي گرفت. اين بازيکن اولين بار در سال 1376 به استقلال آمد.

مجيدي سابقه حضور در تيم هاي بهمن کرج،‌ راپيدوين، الوصل، العين، الاهلي و النصر امارات و الغرافه قطر را در کارنامه دارد.

 

 







به مجرد خونه اجاره نمیدن
به مجرد مسکن مهر نمیفروشن
به مجرد وام ازدواج نمیدن
یه دفه به مجرد زن هم ندید هم خیال خودتونو راحت کنید هم خیال ما !

هر وقت یکی یه جوک خیلی بیمزه براتون تعریف کرد الکی بلند بلند بخندین
وگرنه فکر میکنه متوجه نشدین جوکشو تکرار میکنه و بیشتر حالتونو بهم میزنه !
تا حالا دقت کردین
که همیشه سلیقه اون کسی که کنترل تلویزیون دستشه با تو ۱۸۰ درجه فرق داره ؟
 
 
 






محمود احمدی‌نژاد متولد ششم‌آبان 1335 روز گذشته 57 سالگی‌اش را جشن گرفت.
به گزارش روزنامه شرق، جشن تولد 57 سالگی احمدی‌نژاد مانند همه کارهای رییس دولت سابق به‌صورت نامتعارف برگزار شد. سرکوچه، روی سقف اتومبیل شخصی‌اش، بدون کیک تولد یا شمعی برای فوت‌کردن. 

از ساعت حدود 18 بود که حدود 10، 20 نفر؛ چند زن‌ومرد و سه‌روحانی نسبتا جوان، دور میدان «72»نارمک سرکوچه خانه احمدی‌نژاد جمع شده و منتظر بودند. می‌گفتند به‌طور خودجوش آمده‌اند تا تولد رییس دولت سابقشان را به او تبریک بگویند. پیرزنی از سبزه‌وار آمده بود و می‌گفت از ساعت 14 منتظر احمدی‌نژاد است تا نامه‌ای به او بدهد. 

 

 







تا حالا محسن یگانه و حسین رفیعی را با هم دیده بودید؟ اینجا اصفهان است و یگانه نوشته است: کنسرت نیست کار دیگه ای داریم فردا هم میریم شیراز. 

 

 







 







 

 







گروهک تروریستی موسوم به «جیش العدل» مسئولیت به شهادت رساندن 16 مرزبان ایرانی را برعهده گرفته است.گروهکی که تروریستی وهابی با نام مستعار «صلاح الدین فاروقی» آن را رهبری می کند.




مجله مهر: سراوان، حالا برای خانواده 14 مرزبان ایرانی، نام دیگری است. نام شهری که 14 فرزند ایران را از انان گرفته. سراوان جمعه شب بوی خون گرفته بود. درگیری اشرار مسلح با نیروهای مرزبانی جمهوری اسلامی ایران ان قدر شدت گرفت که تا مدت ها صدای شلیک گلوله و رگبار به گوش می رسید. درگیری خونیننی که حین گشت زنی هنگ مرزبانی ایران در محدوده پاسگاه 167 گزبستان سراوان رخ داد و به شهادت 14 مرزبان ایرانی (12 سرباز وظیفه و 2 افسر درجه دار) و زخمی شدن 6 نفر دیگر انجامید.اشرار مسلح البته بلافاصله محل درگیری را ترک کردند و به پاکستان گریختند. بلافاصله در اقدامی متقابل، 16 زندانی از اشرار منطقه، توسط قوه قضائیه اعدام شدند تا مرهمی باشد بر درد خانواده های داغدار این جنایت تروریستی.






حدود 30 ساعت بعد، گروهک تروریستی موسوم به «جیش العدل» با انتشار بیانیه ای در صفحه اینترنتی خود، مسئولیت این عملیات تروریستی را برعهده گرفت. گروهکی که سرکرده ان، خود را ادامه دهنده «عبدالمالک ریگی» تروریست معدوم گروهک تروریستی «جندالله» بود. اما ریگی دوم مرزهای شرقی ایران کیست و گروهک او از کجا آمده؟










محل استقرار اصلی این گروه در مناطق مرزی پاکستان و ایران است و تروریستهای جیش العدل برای انجام ماموریت جمعه شب خود در مرز سراوان، به کمین سربازان ایرانی نشسته بودند.
تروریستهای جیش العدل با تشکیل سه گردان نظامی به نام های سه تن از اشرار و ترویست های به هلاکت رسیده خود یعنی گردان های عبدالملک ملازاده،نعمت الله توحیدی و شیخ ضیائی اقدام به برنامه ریزی و آموزش نیروها برای انجام عملیات تروریستی و انتحاری کردند و تازه ترین جنایت آنان، جمعه شب در سراوان به وقوع پیوست و منجر به شهادت 14 مرزبان ایرانی شد.






هنرمند و عکاس اسپانیایی Miguel Vallinas در پروژه ای بنام “پوسته دوم” به شکلی هنرمندانه و زیبا با توجه به دیدگاه خود در مورد هر حیوان به آنها لباس متناسب پوشانده است.

 
 
 






 







سخت آشفته و غمگین بودم…
 به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند 
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم 
 و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود... دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا، اینجا همچنان می لرزید... ” پاک تنبل شده ای بچه بد ” " به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند" ” ما نوشتیم آقا ” 
بازکن دستت را... خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد... گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد... همچنان می گریید... مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله 
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز،کنار دیوار، 
دفتری پیدا کرد ……

 

گفت : آقا ایناهاش، 
دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود 
غرق در شرم و خجالت گشتم 
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود 
سرخی گونه او، به کبودی گروید ….. صبح فردا دیدم 
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر 
سوی من می آیند... خجل و دل نگران، 
منتظر ماندم من 
تا که حرفی بزنند 
شکوه ای یا گله ای، 
یا که دعوا شاید 
سخت در اندیشه ی آنان بودم 
پدرش بعدِ سلام، 
گفت : لطفی بکنید، 
و حسن را بسپارید به ما ” گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ 
گفت : این خنگ خدا 
وقتی از مدرسه برمی گشته 
به زمین افتاده 
بچه ی سر به هوا، 
یا که دعوا کرده 
قصه ای ساخته است 
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است 
درد سختی دارد، 
می بریمش دکتر 
با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک... 
غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم 
لیک آن کودک خرد وکوچک 
این چنین درس بزرگی می داد 
بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم 
او چه اندازه بزرگ 
به پدر نیز نگفت 
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم 
من از آن روز معلم شده ام …. 
او به من یاد بداد  درس زیبایی را... 
که به هنگامه ی خشم 
نه به دل تصمیمی 
نه به لب دستوری 
نه کنم تنبیهی 
*** 
یا چرا اصلا من 
عصبانی باشم 
با محبت شاید،
گرهی بگشایم

با خشونت هرگز... 
          با خشونت هرگز... 
                   با خشونت هرگز...  

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟ 

   سهراب سپهري






صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 187 صفحه بعد

CopyRight © 2011 - 2012 hamehjore Group , All Rights Reserved
تمامی حقوق متن ها، تصاویر مربوط به این سایت می باشد و استفاده از آن ها با لینک دادن به سایت مجاز می باشد.